نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم: درعصرهای انتظار، به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو! کلبه ی غریبی ام را پیدا کن، کناربید مجنون خزان زده و کنارمرداب آرزوهای رنگی ام! درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! به وبلاگ خودت خوش اومدی.
اگه خواستين به وبلاگ ديگرم نيز سر بزنيد
www.md1.blogfa.com
************
**********
*******
*****
***
**
*
ازم پرسید منو دوست داری یا زندگیت ؟؟؟؟ من هم بی درنگ گفتم زندگیم گریه کنان پاشد و رفت ولی هرگز نفهمید که خودش تمام زندگیم بود !!!!!!!!!!!
مثل یک هجوم خاموش
از کنارم تو گذشتی
همه ی دار و ندارم
به چه آسانی شکستی
ای امان از این شکستن
از من و شب گریه هایم
از تو و از هر چه خوبیست
از من و از شکوه هایم
زنده اما سر به دارم
کور و گیج و بی قرارم
رحمت باران عشقت
کی ببارد بر مزارم؟
ای خیال با تو بودن
حسرت بی منتهایم
ای تبلور سخاوت
ای تو ای زیبا بهارم
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
كودكي كه آماده تولد بود، نزد خدا رفت و پرسيد : مي گويند فردا شما مرا به زمين ميفرستيد، اما من به اين كوچكي و بدون هيچ كمكي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: از ميان تعداد بسيار فرشتگان، من يكي را براي تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تونگهداري خواهد كرد. اما كودك هنوز مطمئن نبود كه مي خواهد برود يا نه . اما اينجا در بهشت، من هيچ كاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اينها براي شادي من كافي هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برايت آواز خواهد خواند، هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهي كرد و شاد خواهي بود. كودك ادامه داد: من چطور مي توانم بفهمم مردم چه مي گويند وقتي زبان آنها رانمي دانم؟ خداوند او را نوازش كرد و گفت : فرشته تو زيباترين وشيرين ترين واژه هايي را كه ممكن است بشنوي در گوش تو زمزمه خواهدكرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد كه چگونه صحبت كني؟ كودك با ناراحتي گفت: وقتي مي خواهم با شما صحبت كنم، چه كنم ؟ خدا براي اين سوال هم پاسخي داشت : فرشته ات دستهايت را در كنار هم قرار خواهد داد و به تو ياد مي دهد كه چگونه دعا كني. كودك سرش را برگرداند و پرسيد : شنيده ام كه در زمين انسانهاي بدي هم زندگي مي كنند. چه كسي از من محافظت خواهد كرد؟ فرشته ات از تو محافظت خواهد كرد، حتي اگر به قيمت جانش تمام شود. كودك با نگراني ادامه داد: اما من هميشه به اين دليل كه ديگر نمي توانم شما را ببينم، ناراحت خواهم بود. خداوند لبخندزد و گفت : فرشته ات هميشه درباره من با تو صحبت خواهد كرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گرچه من هميشه در كنار تو خواهم بود. در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهايي از زمين شنيده ميشد. كودك مي دانست كه بايد به زودي سفرش را آغاز كند. او به آرامي يك سوال ديگر از خداوند پرسيد : خدايا اگر من بايد همين حالابروم، لطفاً نام فرشته ام را به من بگوييد. خداوند شانه او را نوازش كرد و پاسخ داد : نام فرشته ات اهميتي ندارد. به راحتي ميتواني او را مادر صدا كني.